پری رویی که بسرشتند از مهرش گل ما را غمش برباد خواهد داد یکجا حاصل ما را
زهستی دهانش کار مشکل شد به ما اما تبسم کرد و آسان کرد حل مشکل ما را
نخواهم از خدا هرگز بهشت وحور غلمانی اگر روز جزا برما ببخشد قاتل ما را
زجان پروانه سان گردم به گرد شمع رخسارش اگر روشن کند یک شب ز نورش محفل ما را
به رسم تحفه بردم جان و سر در پیش می ترسم که سازد رد مبادا تحفه ی ناقابل ما را
مرا با کعبه ی کل نیست ساربان یک ره به گرد کوی جانان ده طوافی محمل ما را
پس از مردن که گردم خاک بس منت کشم از او که سازد خشت از بهر سر هر خم گل مارا
میسر نیست چون وصلش کنم با یاد او عشرت بیا از ساده لوحی این خیال باطل مارا
میان ما و جانان نیست حایل غیر جان ساکت خدا را ازمیان بردار یکدم حایل مارا
شعر از ساکت اصفهانی